Sunday, January 30, 2011

 زمین زیرپای دیکتاتورها می لرزد!
تب لرزه ،دامنگیردیکتاتور مصرهم شد.مصرباداشتن بیشترین جمعیت درمیان اعراب ودرقلب خاورمیانه ازمهره های استراتژیک نظم موجود وموردنظر قدرت های بزرگ،بویژه دولت آمریکا، درخاورمیانه بوده است.درواقع تأمین سوخت ارزان،تنظیم مناسباب اعراب واسرائیل بانقش برتراسرائیل درمنطقه ومقابله با بنیادگرائی، با نقش ویژه مصردراین مجموعه استراتژیک گره خورده است.بهمین دلیل لق شدن این مهره کلیدی موردحمایت آمریکا درمنطقه (رئیس جمهور مادالعمری که  حتی بفکرجایگزین کردن پسرش برای دوره پس ازخود نیزافتاده بود) که سالانه بیش از5 میلیارد دلارکمک نظامی وغیرنظامی وازجمله کمک های بلاعوض دریافت می کرده است،آمریکا وسایردول غربی را غافگیرونگران ساخته است.تکانه های این زمین لرزه که ازتونس به مصرهم کشیده هم اکنون دراردن ویمن والجزایروحتی بدرجاتی درعربستان ونقاط دیگرهم احساس می شود.شتاب رشد بحران آنقدرسریع است که فقط چند روزلازم بود تادولت آمریکا ازموضع مستحکم بودن موقعیت مبارک(که توسط  هیلاری کلینتون بیان شده بود، درست مثل ارزیابی آنها از موقعیت شاه مدتی قبل ازانقلاب بهمن 57 به مثابه جزیره ثبات)،به موقعیت  آژیرقرمز درمصروتشکیل جلسه فوق العاده اوباما پیرامون این بحران وچگونگی مقابله با آن بشود.سیاست اوباما واروپای غربی دربرابراین تکانه های سنگین،تشویق مبارک به اصلاحات سیاسی واقتصادی با مشارکت ومدیریت  حاکمیت کنونی ومبارک است تاشاید بتوان با کمترین تکان درسیستم، ثبات را برقرارکرد وازرادیکالیزه شدن جنبش ومطالبات مردم ممانعت به عمل آورد. آنها درعین آنکه درطی چندین دهه متحد وحامی پروپاقرص دیکتاتورهای منطقه بوده اند،اکنون با اندکی فاصله گرفتن ازآنها ،باتردستی فراوان درصددند که خود را دربرابرمردم منطقه وخواست آنان قرارندهند تابهتربتوانند با سواربرموج شدن آن را به کنترل مجدد خود دربیاورند.
بااین وجود اربابان جهان ومنطقه بدلیل پیروی ازمنافع تنگ خود،همواره ازتحولات غیرمنتظره وخارج ازمحاسباتشان که درنقاط عطف تاریخی صورت می گیرد،عقب تراند. واقعیت آن است که گام های روبه جلوی تاریخ نیزعموما با اینگونه جهش ها وخیزیش ها برای تغییر وضعیت ازپیش مقررشده، برداشته می شود. هم اکنون آنها درپشت درهای بسته به سناریوها وآلترناتیوهای مختلفی می اندیشند،ازوعده اصلاحات باصطلاح جدی و تغییرکابینه، کناررفتن ویاکنارگذاشتن مبارک تا به میدان آوردن عناصرنمک گیرشده ای هم چون البرادعی و...  تا متناسب با وضعیت های گوناگون مهره های مناسبی را برای چینش  دم دست خود داشته باشند.آنها هم چنین تلاش دارندکه ازطریق ارتش وایفای نقش محلل توسط آن اوضاع را تحت کنترل خود بگیرند. با این همه اوباما دربرابریک دوراهی حساس ودشواری قرارگرفته است:حمایت مشروط ازمبارک ویا قطع حمایت کامل و کناررفتن(وکنارگذاشتن) وی.چراکه بزعم برخی دولتمردان تغییرات رادیکال می تواند خلاء قدرت را بوجود آورد وعدم تغییرنیزمی تواند جنش را رادیکالیزه کرده واوضاع را بیش ازپیش خراب کند.رصد کردن میزان عقب نشینی لازم برای کنترل جنبش، مساله مبرم سیاستمداران کاخ سفید وهم پیمانانش درلحظه کنونی است.
اکنون درمصرنیزمانند تونس مردم ازفقروفلاکت وبیکاری  واستبداد وسرکوب جانشان به لب رسیده است.خودسوزی بیان خاصی ازاین خشم فروخفته سالیان دراز مردم است.اما واکنش اصلی واصیل مردم درشروع  وگسترش قیام علیه استبداد وفلاکت است،که برغم کشته شدن بیش از100 نفر وهزاران مجروح  ودستگیری ادمه یافته است. غلبه برترس ودرهم شکستن فضای رعب، به منزله درهم شکستن طلسم اصلی مستبدین است که ارکان قدرت را به لرزه افکنده است.نافرمانی اجتماعی دربرابرفرمان حکومت نظامی وریختن به خیابانها،حمله به پاسگاه ها ومصادره اسلحه ومهمات،محاصره نقاط وساختمان های حساس مثل رادیووتلویزیون ووزارت کشور، خروج وفراراطرافیان رئیس جمهوری با هواپیماهای شخصی،تشکیل کمیته های مردمی برای حفاظت ازامنیت محله ها واماکن ،فشارسنگین به ارتش برای پیوستن به صفوف مردم و عدم مقابله با مردم وسوارشدن جوانان  برتانکها وخودروهای نظامی ... درهرحال نشانه های تیپیک  یک قیام مردمی را به نمایش می گذارد.دیگرهمه ناشنوایان  طبقه حاکم سیاسی  ناچارشده اند صدای انقلاب ومردم را به شنوند. حتی مبارک با ژست تغییردولت وایجاد اصلاحات،ولو برای مقابله با انقلاب، وارد میدان شده است.ارتش مورد نظروی نیزنتوانسته است مردم را به خانه هایشان برگرداند ومانورقدرت موجب کاستن ازقدرت مانورشده است.خیابان تااطلاع ثانوی کانون داغ تحولات مصر را رقم خواهد زد.
براستی  انقلاب چیست؟
برای انقلاب تعاریف گوناگونی وجوددارد بامؤلفه های گوناگون.بدیهی است که اساسی ترین ومهمترین ویژگی آن همانا فعال شدن بی سابقه وسیع توده های مردم جهت تغییررادیکل اوضاع سیاسی واقتصادی  است که دیگرغیرقابل تحمل شده است.اما به گمان من درمرکزآن، مهمترین مشخصه  را باید مبارزه برای  وحدت مجدد قدرت جداشده ازمردم با مردم ویا بازگشت قدرت به سر منشأ اصلی خود،ظهورقدرت اجتماعی، دانست. باندازه ای که این فرایند بتواند صورت تحقق بخود بگیرد،انقلاب موفق تراست ویاناکام تر. وقتی مردم ازنظم موجود برآشفته می شوند وبه بیگانگی کامل  نهاد ها وارگانهای اقتدار با خواست ها ومطالبات خود پی می برندوآنها را اسباب فلاکت وبدبختی خود می یابند ،بفکر درهم شکستن این ماشین جهنمی می افتند وخود رأسا واردعرصه می شوند ونقش تاریخ سازشان را به نمایش می گذارند.خیابانها ومحلات وشهر را به اشغال خود درمی آورند وجادوی واهمه، این متحد دیرپای دشمن  را بی اثرمی کنند.به همین دلیل انقلاب قبل ازهرچیزیعنی اقدام مستقیم مردم درشرایطی که همه راه ها وهمه نیروها به بن بست رسیده اند. واقدام مستقیم قبل ازهرچیزبه معنای بازپس گیری قدرت مصادره شده وبیگانه گشته است. بی جهت نیست دردوره های انقلاب بسیاری ازقوانین وبوروکراسی ونمایندگی ها،بی خاصیت می شوند.اساسا انقلاب یعنی دورزدن آن ها گسستن این زنجیرها ازدست وپای اسثتمارشوندگان وسرکوب شدگان.اعمال اراده مستقیم چیزی جزغیرمشروع اعلام کردن آنهانیست.این درذات خود یعنی ناب ترین وعالیترین تجلی دموکراسی(دموکراسی مستقیم وکامل) باکنارزدن همه آن ابزارونهادهائی که ادعای نمایندگی واراده جمعی او را دارند(مصری ها انقلاب خود را با شعار الشعب یرید اسقاط النظام تعریف کرده اند).بی جهت نیست که یکی ازمسئولین حزب حاکم،نسبت به برقراری "حکومت اراذل"هشدارمی دهد.انقلاب اگربازگشت قدرت به سر منشأ اصلی خود است،پس سازماندهی انقلاب نیزباید درانطباق با سرشت آن ،باشد
اما ازانقلاب فقط دشمنان مستقیم انقلاب هراسان نیستند.بسیاری ازمدعیان دیگرنیزنگرانند.نه فقط رفرمیستها واصلاح طلبان داخل وخارج کشور که دایما علیه انقلاب وخیزش مردم سمپاشی کرده ومی کنند ومردم را ازبکارگیری حربه اصلی خود دربرابرخشونت نهادی شده وحاکم برحذرمی دارند،بلکه حتی درمیان چپ با همه ادعایشان در وفاداری به انقلاب و باورظاهری به اینکه  آزادی اکثریت بزرگ یعنی کارگران وزحمتکشان جزبدست خود امکان پذیرنیست، انقلاب بدون رهبری را (منظورآن اتوریته ای است که بایدها ونبایدهای مردم را تعیین میکند) ناقص الخلقه می دانند.آنها نیزبخشی ازپرورش یافتگان نظم موجود مبتنی برسلسه مراتب  وباورمندان به آن هستندکه با روایت مذهبی آن درکشورخود به عنوان  امت وامامت آشنائیم .بدون امامت ورهبری(حال چه ازنوع آسمانی وچه ازنوع زمینی اش) کانئات عالم ازهم می پاشد وزمین مرکزعالم بودن خود را ازدست می دهد. با این همه جالب است که این روزها موارد بیشتری نسبت به گذشته می شنویم ویامی خوانیم که جوانان درمقایسه وضعیت ایران با انقلاب مردم تونس و یا حالا مصر،آنها نعمت نبود رهبری را برای پیشروی خواستهای خود بهتردرک می کنند.چراکه شماززیادی از جوانان درتجربه اعتراضات یک سال گذشته خود بخوبی نقش بازدارنده رهبری درجنبش سبزرا بطورعینی مشاهده کردند. مفهوم رهبری همانگونه که درخود این واژه نهفته است،مبین تصدیق وتقدیس دوعنصر رهبری کننده ورهبری شونده یا هدایت کننده وهدایت شونده،و به تعبیرمذهبی همان امت وامامت وبا بزبان عامیانه رابطه سروتن است.چنین نقدی نقد انگاره عدم بلوغ کارگران وزحمتکشان وظرفیت خودرهان آنهاست. اگرتوده های زحمت وکار قادربه درهم شکستن بن بست موجود درجامعه، حرکت عظیم وخطیری چون سرنگونی استبداد جایگیرشده درطی دهه ها با پشتوانه قدرت های جهانی هستند واین درحالی است که مدعیان رنگارنگ رهبری آشکارا آچمزشدن وسترونی خویش را به نمایش گذاشته اند، چرا نتوانند همین نبوغ را درصورت خفه نشدن وحفظ این اخگرسوزان به ظهوربرسانند؟ مساله،آنگونه که برخی تصورمی کنند،اصلا  برسرکم بهادادن به سازمان یابی ویا "رهبری" نیست بلکه درنوع آن وماهیت آن گونه سازمان یابی  است که اساسا خود را  درخود رهبری وخود سازمان یابی به شکل شبکه ای - افقی وتلاش برای بیشترین هم آهنگی ممکن برچنان موازینی می داند.هم چنین، چنین فرایندی نه فقط به معنی بی وظیفه کردن عناصرپیشرو وآگاه نیست بلکه برعکس به معنای گسترش حیطه وظیفه انقلابی آنها یعنی تقویت همین روندخودرهانی و وظایف خطیرشان دراین رابطه است. آری برخلاف نظم بطلمیوسی حاکم برجهان،این زمین است که دورخورشیدمی چرخد! ولی چه می شودکردکه باورمندان ویا مدعیان رهبری، مبارزه علیه رهبری  را به معنی ازدست دادن موقعیت مفروض خویشتن وخویشتن ها درکائنات هستی می پندارند وجهان را بدون آن ظلمانی وبی معنا!
خصلت بین المللی بحران
بحران مصردرعین حال وجهی ازبحران سرمایه داری جهانی و سیاست های نئولیبرالی حاکم برجهان ومنطقه است که البته این دولتهای سرمایه سخت درصددپنهان کردن نقش خویش دراین بحران ها ودرحمایت مستمر ازمستبدین هستند.درمصر نیزنیروی محرکه انقلاب را جوانان وزنان وبیکاران وکارگران تحت استثمارشدید و با مزدکم ازیکسو و مبارزه برای آزادی و علیه استبدادبی مهابا ازسوی دیگر تشکیل می دهد.بهمین دلیل حفظ گره خوردگی آزادی ونان به مثابه قطب نمای حرکت ازاهمیت استراتژیکی برخورداراست.هم چنین به لحاظ تاکتیکی، کانونی شدن مبارزه ومطالبات حول یک خواست محوری،سرنگونی مبارک،ازاهمیت مبرمی برخورداراست.تاکتیک ناظر بربسیج بیشترین نیرو دربدنه جنبش،بابیشترین تشتت در صفوف بالائی ها برای منزوی کردن هرچه بیشترقدرت حاکم. نباید فراموش کنیم که بدون کانونی شدن مطالبات حول یک خواست معین وفراگیر امکان براه افتادن یک حرکت بزرگ وفراتررفتن ازآن وجود ندارد. هم چنانکه بدون سازمان یابی کارگران وزحمتکشان درارگانهای واقعا توده ای خود واعمال قدرت جمعی  درهمه قلمروها و فضای هائی که از ِقبل حمله به برج وباروی قدرت بوجود می آید، پیشروی انقلاب ناممکن است.سازمان یابی ازپائین وفشاربه بالا برای عقب نشینی گام به گام متناسب با تعمیق انقلاب دوبازوی مکمل همدیگرهستند.
یکی ازدلایل غافلگیرشدن قدرت های سرمایه داری دربرابرچنین تحولاتی بدین سبب است که آنها نتوانسته اند الگوی حکومتی خود مبنی برتغییرچهره ها واحزاب درقدرت را برای فریب مردم و کانالیزه کردن دایمی نارضایتی آنها بسوی این یا آن فراکسیون بورژوائی ِ  قابل تعویض تعمیم بدهند.درزیرسکوت سنگین و گورستانی استبداد آنها ازآنچه که درزیرپوست جامعه می گذرد بی خبرمی مانند.والتبه تحقق این الگودرکشورهای موسوم به جهان سوم مستلزم  پیش شرطی های معینی  ازرشدو تولید ورفاه وتعادل اجتماعی است که باامیال وطمع چپاولگرانه آنها دراین نوع کشورهای عقب مانده ولی ثروتمند خوانائی نداشته است.
اصلاح طلبان وانقلاب مصر
جالب است که موسوی درپیام خویش انقلاب مصر را درادامه جنبش سبز ورأی من کودانسته است بدون آنکه به گوید جنبش سبزو"اسقاط نظام" چه رابطه ای باهم داشته اند؟!اگرمنظورازدرس گرفتن مشاهد سرنوشت شعارقانون اساسی بی تنازل وی ولاجرم فرارفتن ازآن است بله! این درس واقعیت دارد.همچنانکه الهام گرفتن ازمبارزات خیابانی وساختارشکن مردم ایران علیرغم سیاست های اصلاح طلبان واستفاده ازتجربیات هرشهروند یک خبرنگار وبهره گیری ازفیس بوک وتویتروتلفن همراه  نیزواقعیت داشته است. وازآنسو بابستن اینترنت وتلفن های همراه وتک تیراندازی ونظایرآن.
جناح حاکم نیزدراوج فشارهای خارجی وهم چنین بحران موجودیت خود،براین خیال است که با عروج  احتمالی جریانات اسلامی بنیادگرا فضای تنفسی  جدید ی برای ادامه حیات نگین خود بدست بیاورد. وحال آنکه خود اکنون با به نمایش گذاشتن اوج گندیدیگی وانحطاط یک حکومت مذهبی تبدیل به یک عنضرونماد منفوروافشاکننده علیه ماهیت این نوع حکومت هاشده است. با این همه تبلیغ هرچه وسیعترتجربه دردناک ایران درطی این سه دهه وارائه تصویرواقعی ازناکجاآباد جامعه مدینته النبی جمهوری اسلامی،ازکشتاروتجاوزوتباهی واعتیاد وسرکوب وبیکاری بی کران، درسایت ها ورسانه های اجتماعی برای برقراری ارتباط ودیالوگ با جوان تونسی ومصری وسایرکشورهای عربی  توسط کاربران وشهروندان ایرانی دراین لحظات حساس دارای اهمیت است.
درخاورمیانه اکنون سه گفتمان بیش ازپیش دربرابرهم به صف آرائی پرداخته اند:
گفتمان حاکم،گفتمان نظم موجود است که بیشترین تلاش را برای ثبات منطقه به همراه پاره ای اصلاحات برای تضمین آینده این منافع به عمل می آورد. آنها نمایندگان سرمایه وکارگزاران گوش به فرمان آن هستند.درواقع انقلاب علیه سلطه وحکمروائی پیوند مقدس طبقه حاکم خودی و سرمایه جهانی است. گرچه درشکل ودرمراحل آغازین عمدتا علیه چهره ودستگاه حاکم بومی است،اما درعمق خودعلاوه برآن متوجه آن مناسباتی است که این مستبدین کارگزارآن به شمارمی آیند وبه پشتیبانی آنها برمسند قدرت تکیه زده اند.
گفتمان دوم را بنیادگرایان واسلام سیاسی نمایندگی می کندکه باگندیدگی آن درمسقط الرأس خود-ایران- و بیلان عملکرد سرکوبگرانه و جنایت آمیزبینادگراها درطی چند دهه اخیروباوقوف بیش ازپیش  مردم به ماهیت آنها، دچارتحول وتشتت ازدرون شده اند. با این وجود خطرصعودآنها را که درعین درپیوندنامقدس بانظام سرمایه داری جهانی قراردارند باید همواره جدی گرفت وسیاست منزوی کردن آنها را پیش برد. بخصوص با تقویت آگاهی لایه های زحتکش حاشیه شهروفقرا را که بیش ازهرکسی می توانند طمعه اسلام گرایان واقع شوند. نباید فراموش کنیم که این سیاست گفتمان اول است که درمنطقه باحمایت ازاشغالگری واستبدادوسرکوب سیاسی واقتصادی زمینه رشدوگسترش چنین جریانهای واپسگرایانه را فراهم می سازند.
گفتمان سوم را باید گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی؛ انقلاب نان وآزادی دانست که درمبارزه دوجانبه علیه سرمایه داری واستبدادازیکسو وجنبش اسلامی واپسگرا ازسوی دیگرقراردارد.غیبت محسوس این جریان درچند دهه گذشته درتحولات منطقه محسوس بود.وازقضا بخشی ازرشد اسلام گرایان مدیون عدم جود این جریان است. با این همه گسترش شکاف های طبقاتی وسرکوب که موجب برجسته شدن همزمان دومطالبه بنیادین نان وآزادی شده است،زمینه مناسبی را برای رشدوعروج این جریان سوم فراهم ساخته است.  
2011-01-30—89-11-10- تقی روزبه
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

1 comment:

Anonymous said...

مشتی شعار توخالی.
آقای تقی روزبه بهتر بود کمی صبر می کرد تا به چشم خود ببيند، که ادامه ی اين اعتراضات نياز به چه ظرافتی در تداوم خود دارد و چه عوامل بيشماری امروزه در تحقق "پيروزی" (يا بهتر است گفته شود ورود به فازی ديگر) اعتراضات مردمی دخالت دارند.

مقاله ی ايشان فقط خشم است، خشمی کور عليه ديکتاتوری. خشمی که از افقهای فکری جوانان حاشيه توليد يا بزبان ديگر، "سياست" ورزان و ژورناليست های حاشيه اي، که ناتوان از جذب شدن به حوزه های بده و بستان دنيای کنونی هستند، فراتر نمی رود و از نظر سياسی نيز فقط تبلور تفکر دوران جنگ سرد و تقسيم ديکتاتوريها ميان دو بلوک می باشد.

کره ی شمالي، کره ی جنوبي، ويتنام شمالي، ويتنام جنوبي، آلمان شرقی، آلمان غربی...راه کارگر شمالي، راه کارگر جنوبی...

ايشان متاسفانه خود از مناسبات ديکتاتوری درون سازمانی تشکيلاتهای استالينی ايرانی درس نگرفته اند و فکر می کنند که آنچه که خود انجام داده اند، فرقی با تلاشهای کنونی مبارک دارد.

آقای روزبه می گويد:

"...گفتمان سوم را بايد گفتمان آزادی وبرابری اجتماعي؛ انقلاب نان وآزادی دانست..."
و
"...گفتمان دوم را »بنيادگرايان« و »اسلام سياسی« نمايندگی می کندکه باگنديدگی آن درمسقط االرأس خود-ايران- و بيلان عملکرد سرکوبگرا نه و جنايت آميزبينادگراها درطی چند دهه اخيروباوقوف بيش ازپيش مردم به ماهيت آنها، دچارتشتت ازدرون شده اند..." تاکيدات از من است.

آيا چنين نگاهی ساده انگارانه نيست؟

واقعا جنبشهای اسلامي، حتی اگر بخواهيم آنرا از محتوای واقعی اجتماعی و اقتصادی و بين المللی (در اينجا بيشتر خاورميانه ای) آن جدا کنيم، " دچارتشتت ازدرون شده اند" ؟

چقدر بايد اين گفته ی استدلال نشده را جدی گرفت؟

اين، سخنان جورج بوش نيست که هر جنبشی تحت نام اسلام (فراموش نکنيم که جنبش سبز نيز هنوز سبز حضرت عباسی است) را معادل بنياد گرائی قلمداد می کند.

آقای! روزبه کافی است که نگاهی به ترکيه و چرخش آن بسوی اسلام بيندازند. يا اينکه ايشان بد نيست که به تغييرات و "درس آموزيهای" اخوان المسلمين در مصر که وسيعا دست به فعاليت در سطوح مختلف علنی و مخفی زده اند بيندازند و جهت گيری اسلام در منطقه را در رابطه با محتوای خواسته ها و احساسات مردم اين منطقه توضيح بدهند و نشان بدهند که "...گفتمان سوم را بايد گفتمان آزادی وبرابری اجتماعي؛ انقلاب نان وآزادی دانست..." و برای آن نامی ذکر نمايند: سوسياليزم؟

چرا شرم می کنيد؟ و آيا اين سوسياليزم نيست که بخاطر "...گنديدگی آن درمسقط الرأس خود..." شوروی و اقمار آن و "... و بيلان عملکرد سرکوبگرانه و جنايت آميزبينادگراها درطی چند دهه اخيروباوقوف بيش ازپيش مردم به ماهيت آنها، دچارتشتت ازدرون شده اند..."

اما بيائيم و از خيالبافی ها دور شويم و فقط نگاهی به عکسهای تظاهر کنندگان در مصر بيندازيم. غلبه با کدام نيروهاست؟
حرکت به تظاهرات از نماز جمعه!

برخی علاقه مند هستند که مصر را با "ايران 57 " مقايسه کنند...ديگران، با "جنبش سبز" و آقای روزبه با خيالات خودشان:

"...زمينه مناسبی را برای رشدوعروج اين جريان سوم..."

اما واقعا افقهای نگاه شرکت کنندگان در اين اعتراضات چيست؟

افقهای فکر ايرانيان در سال 57 چه بود؟ آيا اساسا در اين مورد فکر کرده ايد؟ (افقها! ی فکری من در سال 57 مانند يک بسيجي، هنوز رعشه بر اندامم می افکنند!)

در جنبش سبز چطور؟ آيا فکر می کنيد که اين جنبش ها توانائی "برقراری" دموکراسی و "دادن نان" را دارند؟

آيا "سبز" ی ها توانائی دادن نان را دارند؟

و شما چي؟

آيا بجز پيش بردن يک سياست چاوزی-احمدی نژادی-ملی متکی بر نفت، می توانيد بدون سرکوب "دموکراسی"، به گرسنگان نان بدهيد؟

بيائيد و صادق باشيد!

فکر نکنيد که چيزی بعنوان علم اقتصاد وجود دارد و مديراني، که می توانند آنرا پياده کنند.

اين، مضحکه ی دوران کنونی است، که همه سياست واحدی را پيش می برند، ولی نامهای متفاوتی! را برآن می گذارند.

بياد بياوريد فرياد های مارکسيستها را، وقتی که اوباما دست به دخالت دولت در اقتصاد زد:"اينکه، خب، اين که سوسياليزم است
"
سوسياليزم دموکراتيک...سوسياليزم چينی...رشد اقتصادی چينی...راه اندونزی...اوباما...چاوز...احمدی نژاد...مبارک...بوعلی و بو محمد و بو مسيح و بو موسی...و بو روزبه و بو کاسترو.

جائی برای آويختن کلاهم!